پا پتی

زندگی،تکثیر ثروتی به نام محبت است.

پا پتی

زندگی،تکثیر ثروتی به نام محبت است.

اوکراین

سفر این ماه من به اوکراین،به دلایل شخصی وسرمای شدید هوا کنسل شد، قرار بود که 25 نوامبر به

مقصد کیف (kive ) پرواز کنم.توی برنامه ام سفر به شهر کراسنوگراد (krasnograd) هم بودچون شنیده

بودم که شهر قشنگیه . واقعا حیف شد.

دیروز بعد از اینکه از سر کار برگشتم اول رفتم درمانگاه هم به خاطر مچ دستم و هم چشام ، چون مچ

دستم چند وقتیه درد میکنه وچشام هم وقت مطالعه درد میگیره !

خانم دکتر، بهم گفت هر دوتاش به خاطر کار زیاد با کامپیوتره وبرای مچم گفت که باید حتما از مچ بند استفاده کنم و برای چشام هم منو به متخصص معرفی کرد .

بعد از اونجا،رفتم خوابگاه ایرج اینا،تا یه سری بهش بزنم،کلی باهم حرف زدیم.بعدهم لپ تاپش رو روشن

کرد ویه فیلم جالب به نام "دور اروپا" رو با هم دیدیم،خیلی قشنگ بودوخنده دار ،حسابی اروپایی ها رو مسخره کرده بودن !! انگلیسی ها رو آدمهای بسیار خشن وفرانسوی ها رو همجنس باز و هلندی ها رو

هوسباز و اروپای جنوب شرقی مثل اسلونی رو بسیار فقیر نشون داده بود." میسکوزی"

 

 

 

گفتگو با خدا

در رؤیاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم،خدا پرسید پس تو می خواهی بامن گفتگو کنی؟من درپاسخ گفتم :اگر وقت دارید،خدا خندید و گفت:

"وقت من بینهایت است "

پرسیدم چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد:کودکیشان

اینکه آنها ازکودکیشان خسته میشوند و عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند.

اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و بعد پولشان را از دست میدهند تا سلامتی از دست رفته شان را بازجویند اینکه با اضطراب به آینده می نگرند وحال خویش را فراموش می کنند. بنابراین:

"نه در حال زندگی می کنند نه در آینده"

اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمی میرنند و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.

دستهای خدا دستانم را گرفت،مدتی سکوت کردیم ومن دوباره پرسیدم: به عنوان پدر می خواهی کدام درسهای زندگی را به فرزندانت بیاموزند؟

"گفت بیاموزند که آنهانمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد"

"همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند دوست داشته باشند."

"بیاموزندکه درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند."

"بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی درقلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم،اما سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم"

"بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد"

"بیاموزند که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنندو آن را متفاوت ببینند"

"بیاموزند که کافی نیست که دیگران را فقط ببخشند بلکه خود را نیز باید بخشید."

من با خضوع گفتم از شما به خاطر این گفتگو سپاسگذارم ،آیا چیز دیگری هست که دوست دارید به فرزندانتان بگویید؟

خداوند لبخند زد و گفت :

 "فقط بدانند که من اینجا هستم ، همیشه"

من این مطلب رو توی اتاق دوستم دیدم که به دیوار نصب شده بود، خوندم ، به نظرم جالب اومد این بود که گفتم اینجا هم بذارم شاید شما هم خوشتون اومد.

تا بعد.....

آستارا

اونجوری که فکر می کردم نبود ، یه شهر بندری با معماری شهری شیر تو شیر !!! به همین دلیل یه شب بیشتراونجا نموندم.فقط رفتم توی بازارش یه کیف خریدم وبعدش هم رفتم کنار ساحل و ساعتی هم اونجا بودم فقط ساحل دریا بهم حال داد. هواهم که افتضاح بود،وحشتناک شرجی!!!

روز بعد اول وقت رفتیم اردبیل و از اونجا هم سرعین ، هوا عالی بود خوش گذشت. ولی یه شب بیشتر نموندیم. روز بعد دوباره برگشتیم تبریز،چون تبریز رو ترجیح می دادیم.

کندوان هم رفتیم خیلی روستای جالبیه پیشنهاد میکنم حتما واسه یه بار هم که شده کندوان و تبریز هم برین.بهترین ماههابرای سفر به اینجاها خرداد تیر و شهریوره! مرداد که هواگرمه وبقیه سال هم که سرده وارزش نداره برین.

 

 

با اینکه دیروز جمعه بودولی من سر کار بودم،سر راه برگشت به خوابگاه رفتم بازار تا یه کم خرید کنم، که مهدی بهم زنگ زدودعوتم کرد رستوران.من پیتزا سفارش دادم ، فکر کردم مطابق معمول که هر از گاهی میریم رستوران این دفعه هم نباید دلیل خاصی داشته باشه چون مهدی یکی از چند دوست صمیمی منه که زیاد با هم اینور اونور میریم. تا اینکه بهم گفت این هم شیرینی قبولی من توی دوره کارشناسی ارشد مدیریت پروژه دانشگاه استرالیاست،که مشترکا توی ایران برگزار میشه.من خیلی خوشحال شدم وکلی بهش تبریک گفتم.

با هم رفتیم اتاق مهدی ویه ساعتی باهم صحبت کردیم یه کمی دلم گرفت چون داشت از پیشمون می رفت آخه مابیشتر اوقات رو با هم می گذروندیم.براش آرزوی موفقیت کردم .فکر کنم امروز باید بره تهران.

یکی از رؤسای ما هم هفته آینده داره منتقل میشه یه جای دیگه،تنها رییسیه که همه دوسش دارن،ما بهش میگیم حاج محسن.واقعا حیف شد !امیدوارم با رفتنش موافقت نشه!!!

فعلا بای.

تبریز

قبل ازماه رمضون بودکه تصمیم گرفتم برای تجدید قوا وتمدد اعصاب یه سفر رو برنامه ریزی کنم. در  نهایت سفر به خاطراتم رو انتخاب کردم، یعنی تبریز .

پس از ورودم به تبریز وقدم زدن توی خیابون راه آهن وآبرسان و ولیعصر، علی الخصوص چهارراه شهناز تمام خاطراتم زنده شدن .از آخرین باری که تبریز بودم حدود دو ،سه سال می گذره ! وجب به وجب برام خاطره بود.

یاد اولین روز ورودم به تبریزدر چند سال پیش افتادم،وقتی که رسیدم وخوابگاه گرفتم  همه چهره ها نااشنابودن هرکدوم از یه نقطه ایران اومده بودن .اولین باری بود که از خونه دور میشدم ، البته تهران ،خونه برادرممی رفتم ولی خب اونجا برادرم بود واحساس غربت نمی کردم تازه معمولا بیش ازیه هفته هم نمی موندم اما اینجا فقط خودم بودم و خودم .

هوا ابری بود و نم نم بارون بغض گلومو گرفته بود، نشستم دور از بقیه یه دل سیر گریه کردم.....

شب که زنگ زدم خونه وشماره خوابگاه رودادم با پدر و مادرم که صحبت می کردم دوباره بغض گلومو گرفت بعد از تماس گریه ام گرفت. اکثر بچه ها همینجوری بودن به جز اونهایی که خدمت نظام وظیفه رفته بودن .

من اون موقع  یه بچه مثبت بودم که هر کی نیگام می کرد می گفت غیر ممکنه حتی بلد باشه بگه "خفه شو " اینقده که تریپ مثبت بودم با یه چهره معصومانه....

بگذریم....

تبریز شهر قشنگیه و جاهای دیدنی زیادی داره مثل شاه گلی ، باغلار باغی ،... آبرسان و ولیعصر !!!!

تبریزی ها خیلی ناسیونالیست هستن البته الان نسبت به قبل خیلی بهتر شده.من یادم میاد که اون موقع  رفتم  یه عکاسی عکس چاپ کنم که عکاس بهم  گفت اول برو  ترکی یاد بگیر بعد بیا ! من اون موقع خیلی ناراحت شدم ولی بعدها عادت کردم.

اما این سری که رفتم خبری از این جور برخوردهانبود. تبریز از نظر ظاهری تغییر زیادی نکرده بود.من این همه اونجا بودم بعضی جا ها رو نرفتم مثل موزه آذربایجان ، موزه  جالبی بود حسرت خوردم که چرا  زودتر نرفتم !!

بیشترین مدت سفرم رو تبریز موندم ولی اردبیل،آستارا،سرعین و روستای توریستی کندوان هم رفتم.و در

نهایت برگشتم تبریز که بیشتر از همه جا بهم حال داد.

 

 

11 سپتامبر

 برنامه (wordpad) را باز کنید وشماره هواپیمائی رو که روز 11 سپتامپر به برجهای دوقلوی نیویورک برخورد کرده را وارد کنید (Q33NY) !!!! حالافونتشوبه "wingdings" عوض کنید 

حالا چی میبینی؟

یادت نره حتماً از فونت بزرگ استفاده کنی

    Q33NY           

شکل بالا رو خواهید دید. 

بعد از اینکه تست کردی نظرت رو بگو.

خوش باشین.

خبر فوری

در صورتیکه با تلفن همراه شما تماسی بر قرار شد و در آن شخص یا اشخاصی ادعا  نمودند که از مهندسین شرکت مخابرات هستند و قصد چک کردن خط شما را دارند و از شما تقا ضا نمودند که   هر عددی را شماره گیری کنید بدون هیچ گونه شماره گیری فورا تماس را قطع کنید چون شرکتی جعلی از این طریق به سیم کارت شما دسترسی خواهد یافت و از طریق خط شما و با هزینه شما تماسهای تلفتی بر قرار خواهد کرد

 

تمامی کاربران تلفن همراه توجه داشته باشند که در صورتیکه با شما تماسی برقرار شدو در نمایشگر گوشی شما این پیغام ظاهر شد( XALAN )   از پاسخ دادن به ان خودداری نمایید و تماس را به سرعت قطع کنید در صورت جواب دادن به تماس گوشی شما ویروسی خواهد شد این ویروس اطلاعات IMEI و IMSI را از روی گوشی و سیم کارت  شما پاک خواهد کرد که این امر باعث قطع ارتباط شما با شبکه تلفن خواهد شد و شما مجبور خواهید شد گوشی دیگری خریداری نمایید

 

ادامه ارمنستان

یه چیزی که در ایروان توجه من رو به خودش جلب کرد این بود که اکثر مردم اونجا سیگاری بودن،البته فکرمی کنم  این موضوع خصوصیت مناطق سردسیره .

و اما یه چیز جالب،یکی از دوستان ایرانیم که در ایروان درس می خونه بهم گفت:اکثردخترهای ارمنی از خداشونه که باپسرهای ایرانی ازدواج کنن،و در توضیح این مسأله گفت که خوداونهامی گن پسرای ایرانی خیلی خوش خلق وخونگرم و زن دوست هستن،درحالی که پسرای ارمنی کمی خشن وسرد مزاج هستن وبیشتردنبال خوشگذرونین ودر مقایسه با ایرانیان کمتر به خونواده پایبند هستن البته این موضوع مطلق نیست بلکه فقط ممکنه عمومیت بیشتری داشته باشه.

ناگفته نمونه که خودم هم این موضوع رو از زبان دکتر سرکیسیان (شیمیدان ارمنی) ودخترشون شنیدم (البته جریان آشنایی من با ایشون هم شنیدنیه) ،این مطالب رو که شنیدم کمی احساس غرور کردم.

بیشتر مردان ارمنی در خارج از ارمنستان و در کشورهای همسایه کار می کنند چون در اونجا هم معظلی به نام بیکاری وجود داره ولی ظاهرا توی چندسال اخیر به علت سرمایه گذاری دولت و بخش خصوصی در صنعت توریسم ، بیکاری کاهش چشمگیری داشته !!!

چیز دیگه ای که درمدت اقامتم در ایروان اذیتم کرد مشکل زبان انگلیسی بود ! اکثر کسانی که باهاشون برخورد داشتم چه در دانشگاهها ،چه در رستورانها و..... انگلیسی بلدنبودن یا اینکه به سختی صحبت می کردن ! حتی وقتی که به دانشگاه پلی تکنیک ایروان رفتم و با یکی از اساتید اونجا خواستم صحبت کنم یه جوری به ما فهموند که انگلیسی بلد نیست،ما خودمون رو کشتیم تا یه نفر رو پیدا کردیم که انگلیسی بتونه صحبت کنه وبه سوالات ما پاسخ بده !! و با خودمون گفتیم عجیبا غریبا !!! تو ایران دانشگاه دارقوز آباد هم که بری اکثرا دست وپا شکسته انگلیسی بلدن.

دوست ایرانیم که در دانشگاه دیگه ای درس می خوند گفت : زبان دوم اینجا روسیه و مثل ایران انگلیسی نیست و به همین دلیل انگلیسی بلد نیستن. و گفت هر دانشجویی که می خواد بعد از فارغ التحصیلی حرفی برای گفتن داشته باشه یا باید ارمنی یاد بگیره یا روسی،چون اساتید اینجا به انگلیسی تسلط ندارن و نمی تونن بخوبی مطالب رو منتقل کنن و به همین دلیل بچه هایی که به زبان انگلیسی درس می خونن

ضعیف هستن.

این هم یه عکس از میدان جمهوری شهر ایروان

 

میدان جمهوری شهر ایروان

 

 

 

 

دیروز اونقدر سرم شلوغ بود که حتی ناهار رو پشت مانیتورهای اتاق کنترل خوردم.دوازده ساعت کار فکری شدید !!

ساعت 8 شب رسیدم خوابگاه بعد از اینکه شام خوردم عینهو ...... خوابیدم تا ساعت 10 صبح ، تازه هنوزم خوابم

می یومد.

یه جمله جالب دیدم حیفم اومد ننویسم :

"اگر قادر باشم از شکستن یک قلب جلوگیری کنم، زندگی من به بیهودگی نگذشته است."  امیل دیکنسون