پا پتی

زندگی،تکثیر ثروتی به نام محبت است.

پا پتی

زندگی،تکثیر ثروتی به نام محبت است.

یلدا و تولد

ساعت 12 شب بود که رسیدم خونه ، آخه شرکت بودم تا این موقع ... امشب هم شب یلداست و ما هم مشغول خوردن تنقلات... البته تنها هستم مثل همیشه...  آخه تقریبا 2 ماهی میشه که کم و بیش دیگه خوابگاه نمیرم و بیشتر توی آپارتمان خودم هستم... اینجا تنها معضل من آشپزیه ... البته بیشتر مواقع غذا رو از بیرون سفارش میدم ... اما خوب همیشه که نمیشه ، واسه همین مجبور شدم بعضی غذا ها رو یاد بگیرم که درست کنم... فعلا در حد ماکارونی و بعضی از غذا های پلویی... البته پلو رو با کمک پلوپز درست میکنم و خورشتش رو هم به صورت کنسرو شده از فروشگاه تهیه میکنم !!!! ...

......................................................................................................

تولد ما هم که 25 آذر بود ، اما به حرمت عاشورا  هیچ کاری نکردیم .... اما خوب دوستان با 2 روز تاخیر تبریکات خودشون رو با sms و E-mail  و تلفن به سمع و نظر اینجانب رساندند..... انشاالله سال آینده....

 

.....................................................................................................

 

پاداشی که قولش رو داده بودن رو هم گرفتیم  زدیم به زخم زندگی

پروژه

امروز بعد از اینکه از کلاس سیستمهای کنترل برگشتم ، حول و حوش ساعت 1  ظهر بود ، گرفتم خوابیدم تا ساعت 7 عصر ... احساس کردم کمبود خواب دارم... آخه می بینی چند روز 3 یا 4 ساعت می خوابم بعدش یه دفعه 8 ،9 ساعت پشت سر هم می خوابم بدون اینکه تکون بخورم... اینم از وضعیت خواب ما که حسابی به هم ریخته... موقع خواب هم که هر چی وسیله ارتباطی دارم یا قطع میکنم یا silent میکنم....

 

حدود چند هفته پیش به اتفاق یکی از دوستان به دستور رییس کارخانه روی یه پروژه کار کردیم که 3،4 هفته ای کار برد...بالاخره  کار رو تحویل دادیم... چند روز پیش رییس خبر از یه پاداش واسه این کارمون داد... توی این پروژه ما نقاط بهینه استفاده از حدود 200 تا پمپ سانتریفوژ رو استخراج کردیم و یه مقایسه ای انجام شد با شرایط عینی و واقعی کار این تجهیزات... از اونجایی که این تجهیزات هم بسیار گران قیمت هستن و هم پر مصرف ... حساسیت خاصی روی این کار وجود داشت و هر روز رییس کل شخصا موضوع رو پیگیری میکرد... و در نهایت هم می بایست راه حل پیشنهادی برای رفع مشکل رو ارایه می کردیم..... کار پر زحمتی بود... اما خدا رو شکر نتیجه بخش و خوب بود.....


ولنجک

با اینکه خیلی خسته ام اما خوابم نمیاد.... امروز کلی پیاده روی کردیم با دوستم . اول که خوابیدم تا 10 صبح بعدش پا شدم رفتم همین اطراف خونه یه گشتی بزنم دیدم خیلی خلوته... گفتم که بابا آخه صبح جمعه کی میاد بیرون که تو اومدی...؟؟؟؟ بعدش برگشتم خونه و مجموعه سوم قهوه تلخ رو دیدم .... اونجوری که فکر میکردم با حال نبود.... مجددا خوابیدیم تا 5 بعدازظهر.... لکن با صدای زنگ مهدی از خواب ناز برخواستیم....  

مهدی گفت میای بریم ولنجک ... من هم گفتم قبلت ... گفت خوب من میام ونک که با هم بریم من گفتم اما قبلش باید برم خونه برادرم .... خلاصه قرار گذاشتیم واسه ساعت 6:30 تجریش. القصه ما 5 دقیقه ای با اتوبوسای BRT  رسیدیم و دیداری تازه کردیم و اندکی هم با برادر زاده مان بازی کردیم و سپس راهی شدیم .... با اون ترافیکی که بود 20 دقیقه ای طول کشید تا رسیدم تجریش... و به همین میزان هم دیر رسیدم سر قرار ( البته جهت کلاس گذاشتن دیر رفتم !!!! .... شوخی بود ) خلاصه رفتیم ولنجک کلی پیاده روی کردیم.... برگشتنی هم با تاکسی اومدیم تجریش و از اونجا پیاده اومدیم تا پارک وی ، من از مهدی جدا شدم ، مهدی رفت خونه خودش و من هم دوباره رفتم خونه برادرم... یک ساعتی بودم و بعدش هوس کردم دوباره پیاده روی کنم... این بود که از پارک وی تا ونک پیاده اومدم.....!!!! حال داد اساسی ... ( عاشق پیاده روی هستم )..... دوباره یه کم TV دیدم و الان هم که دارم آپ میکنم.... 

 

اینم گزارش امروز....  

پ.ن : گاهی وقتا جو منو میگیره و مثله پادشاها حرف میرنم ...

بازگشت

سلام 


سلام به همه دوستان خوبم... چه اونهایی که تو این مدت فراموشم نکردن   و چه اونهایی که فراموشم کردن...  البته هر چند که گاهی نظر هم نمی ذاشتن اما رد پاشون می موند....به هر حال پس از اینهمه سکوت ترجیح دادم که برگردم...... امیدوارم بتونم بمونم.... 


یا حق

تولدم

سلام به همه 

یادم رفته بود که بیست و پنجم تولدمه.... اگه یاد آوری نمی کردن ، یادم نمی یومد... البته اتفاق خاصی هم نیافتاد...   

تولدم مبارک.........