احساس میکنم حرف تازه ای برای گفتن ندارم،شاید دارم دچار روزمره گی میشم،اتفاقی که همیشه ازش متنفر بوده و هستم....
علل زیادی در ایجاد انگیزه برای ساخت این وبلاگ موثر بود (چقدر ادبی وکارشناسانه گفتم....!!! ) از جمله اینکه جایی به دور از اسم و فامیلم هر چیزی که دوست دارم بگم،از علایقم، کارم،اهدافم، سفرهام، تجربیاتم و حتی گاهی وقتی ناراحتم ،جایی برای تخلیه روانی و خیلی چیزای دیگه....
و اینکه تنوع رو هم به نوع دیگری توی زندگیم تجربه کنم و همینطور نظراتم نقد بشه...به خیلی از این اهدافم یا رسیدم یا اینکه نزدیک شدم.البته در این بین دوستان بسیار خوبی هم پیدا کردم آدمهایی با افکار و زندگیه متفاوت...البته با صاحبان وبلاگهای "خاطرات روزانه " و "نشانی"از قبل آشنایی نزدیک وقرابت داشتم.اما مانی نویسنده"شب نوشته های یک ذهن بیمار"،که خاطرات یه دانشجو در غربت وتلاش اون برای مفید و موثر بودن وهمینطور ماجراهای عشقی اون که من هر بار با خوندن اونها احساس خوبی پیدا میکردم...و گاهی اوقات تنه زدن سنت و مدرنیته در افکارش.... "ماهی نامه" که ماجراهای یه دانشجوی ترم آخری که خیلی هم شیطون و فضوله ومثل...کیف میکنه از اینکه دیگران رو اذیت کنه وخیلی هم شاد و اکتیوه...!!! و وبلاگ" آسمون خاکستری "که پر از احساس شاعرانه و شعرهای زیباست. وبلاگ"فازمتر" هم روز نوشت های یه دانش آموز گرافیک سال آخریه....که از خاطراتش با سوسکها مینویسه و اتفاقا از سوسک هم خیلی میترسه...و ظاهرا مارمولک هم تا حالا ندیده وگرنه ماجراهای قشنگ تر و خنده دارتری ازش میخوندیم...!!!اینکه تاره گی ها کاراموز شده داره آجرهای زندگیه حال و آینده اش رو یکی،یکی روی هم میذاره....وخیلی های دیگه که آشنایی با زندگی های متفاوت برام خیلی جالب وآموزنده بود.
البته من اینها رو ننوشتم که بخوام اینجوری خداحافظی کرده باشم یا اینکه در اینجا رو تخته کنم...خیالتون راحت باشه ،حالا ،حالاها از شر من راحت نمیشین...!!!! مطلب نداشتم گفتم یه چیزی نوشته باشم (این جمله آخر رو شوخی کردم.....)
قرار بود اینجا کسی منو نشناسه همین یکی دو هفته پیش بود که دیدم یکی از دوستام زنگ زد گفت راجع به من هم بنویس نامرد...!!! من هم گفتم کجا ؟ گفت توی وبلاگت دیگه...گفتم تو از کجا میدونی؟ گفت بابا من آخرین نفر توی شرکتم که فهمیده ،همه میدونن از رییسا گرفته تا نظافتچی ها ...گفتم چند وقته؟ گفت خیلی وقته .....خیلی ناراحت شدم...گفتم من از بعضی ها تعریف کردم به بعضیا هم متلک انداختم،نکنه به حساب پاچه خواری بذارن....(هر چند که خیلی هم بدم نیومد...!!!) پس بگو اینهمه پاداش های نقدی واسه چی بود.... منو بگو که فکر کردم کارم درسته...!!!!! شده بودم عینهو شخصیت اصلی فیلم "ترومن " که همه مردم از همه کاراش خبر داشتن به جزء خودش که فکر میکرد کسی خبر نداره.....
در حال حاضر کشف کردم که خوانندگان این خاطرات خصوصی تعداد زیادی از همکارام...تمامی خانواده و فک و فامیلم و تمام دوستان دوران زندگیم...!!!! به به ،به به ... به سلامتی انشاالله.....
تا بعد................
سلام آقای نیما
رومانتیک رو که خوندم خندیدم
چرا ؟
نمی دونم ...
مرس که لبخند و خنده رو به من هدیه دادین
چه عکس های ...
شما هم کلی انرژی مثبتانه می نویسید
سلام
اصلا با مطلبت حال نکردم ....
حوسله ام نشد تا آخر بخونمش لطفاٌ زنگ بزن شفاهی تعریف کن .
در مورد خبر دار شدن بجه های شرکت من قبلاٌ بهت هشدیر دادم خودت جدی نگرفتی .... من نمی خواستم اینجوری بشه خودت مجبورم کردی .....
سلام
خوفی....؟
خائن...!!!!! پس کاره تو بود....؟
خوش باشی
سلام اره منم موافقم
ولی یه کاری کن از روزمرگی در بییای
اگه بری توش به این راحتی ها بیرون نمییای
موفق باشی
سلام
حتما....سعی خودمو میکنم....
توی چی...؟یا توی کجا...؟
خوش باشی
به به! به به!
چشم و چارو دست و پرم روشن!
دیگه چی آقا نیما؟! جان من تعارف نکن بنویس ها!!
نبینم سانسور کنی! جالب اینجاست که یه جوری سانسور کردی که هیچکس نفهمید منظورت از اون جانور چی بود که من مثلش کیف میکنم!!
خوشحال شدم فکر کردم داری وصیت میکنی و قراره به سلامتی ما رو با آلودگی های این دنیا تنها بذاری!!
نشد که بشه!!!
ضمنا خیلی تابلو بود که پاچه خواری میکنی و به روی خودت نمیار ی!والا دیگه منم گرفته بودم چی به چیه!:دی
شاد باشی دوست گلم...
سلام خانم ماهی
خواهش میکنم....
نه فعلا هستیم خدمتون.....!!!!
باور کن همین یکی دو هفته اخیر فهمیدم.....
حالا که فهمیدین میشه بگین چی به چیه....؟
خوش باشی
ما که خیلی وخندیدیم. نظرمو هم بعدا ونویسم. به به...
به به ، به به
سلام علیکم
چه خبرا...؟ نیستی ....تحویل نمیگیری...؟
خوش باشی
سلام نیما جان
واقعا وبلاگ خوشگلی داری.
لینکت کردم.
خوب کردم...
موفق باشی.
راستی از معرفی وبلاگهای دوستات هم ممنون
سلام خانم ناهید
ممنونم از لطف شما.....
بازم ممنون.....
خواهش میکنم.....
خوشحال میشم باز هم پیام های شما رو ببینم....
خوش باشی
منم با شیرین موافقم..کلا وبتون حال و هوای آدمو عوض می کنه
منم بدم نمی آد اونایی که مثلا دلم نمی خواد وبمو بخونن اتفاقی بیان و حرفامو بخونن!
مرسی از اینکه بهم سر زدی..منم آپم
سلام
خیلی خوبه....
آهان ...بله ....!!!!
خواهش میکنم...
خوش باشی
سلام منظورم از قطارهای رفته و کنار قطار رفته ایستادهام
دقیقا همین اتفاق برام افتاد
یه قطار که حتما باید بهش میرسیدم نرسیدم
و من کنار ان قطار رفته ایستادم و رفتنش را تماشا کردم
سلام
چه جالب....
تعبیر جالبیه....
خوش باشی
این فک وفامیل و خانواده و همکارانت همش همین ۸ یا ۹ نفر هستند
سلام
نه...آخه اگه کامنت میگذاشتن که خیلی زودتر لو میرفتن....
البته یه مقداری اغراق هم قاطیش بود....!!!!
خوش باشی
سلام نیما خان گل گلاب
خوبی
من دوباره اومدم!!!
پس لو رفتی !!!خودم که خیلی احساس بدی خواهم داشت اگه اینجوری بشه البته من دیگه خیلی خصوصی حرف می زنم و خدا کنه اینطوری نشه.واسه همین سعی می کنم اصول ایمنیو رعایت کنم!!!
بدرود
به به سلام مانی جان
کجایی بابا....؟ فکر کردم با ما قهری....!!!!
اگه لو بری که حسابت با کرام الکاتبینه....
خوش باشی
سلام آقا نیما
ببخشید من یه چند وقتی کلا نبودم...
چقده آپ کردی !!!
درضمن نمیتونی واسه همیشه که مجهول الهویه بمونیییی.... !!!
بالاخره لو میری...هههههههه
فعلا بای
سلام
خوش گذشت....
تلاش میکنم که لو نرم....!!!
خوش باشی
سلام
خوبی ؟؟
نمیدونستم آپ کردی وگرنه زود تر سر میزدم ...
چه تعریفی از من کردی !
آخ جون ...خیلی خوب نوشتی ها مرسی ...خدا نکنه من مارمولک ببینم ...
تو هر ماه یه دفعه آپ میکنی که منم خیلی از اوقات میام و سر خورده میشم و بر میگردم !من قهر هم نیستم ...
نمایش ترومن که ته ضد حال بود اما فکر نکنم ماله تو اینقدر فراگیر باشه ...من که پایم بگم این پسرمون به هیچ وجه پاچه خوار و اینا نیست !من امضا میدم آقای رئیس !
سلام
ممنونم.....
قابلی نداشت.....
توی برنامه پنجساله دوم هست که مدت زمان آپ کردن رو کاهش بدیم....!!!!!
نه دیگه ....ترومن کجا و من کجا...بابا اغراق آمیز نوشتم یه کم بخندیم....
خوش باشی
سلام از اینکه به وبلاگ من سر زدی ممنونم.
اگه باتبادل لینک موافقی تو قسمت نظرات اجازه ثبت لینکتو بهم بگو تا لینک شما را ثبت کنم.